می نویسم...
از قشنگی گلای یاس ؛ که بی منت نشسته بر روی خاک
از آسمان آبی پاک این سرزمین ؛ که با تمامی بدی باز می بار بر سر مردمان بی دریغ
می نویسم از سکوت سرد فاصله ,؛ که این روزها شده ردپای هر حادثه
از بوی خاک باران زده ؛ خنده شاد کودک همسایه
می نویسم از لحظه های بکر زندگی ؛ که پر شده از هوای بی احساس کهنگی
از پرواز لحظه های ناب پر امید ؛ تنها شدن در خود و دنیای خود
می نویسم از خاطره های گمشده ، در پیچ و خم دلتنگی های سرد سرب شده
از فراموشی دل ز یاد خود ؛ از دیوانگی ها و بیگانگی های خود
از کشتن دل در شب های سرد ؛ باور دل باختن دل در یک روز سخت
می نویسم از فراموشی دل از داشته ها ؛ نشستن و فکر کردن تنها به اندکی نداشته ها.
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By LoxBlog :.